نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





 خدا پرسید:میخوری یا میبری

من گفتم میخورم

چه می دونستم لذت ها رو میبرند

حسرت ها رو میخورند


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 21:20 | |







 عشق                                      بيداد    من

باختن                  يعني                    لحظه                 عشق

جان                          سرزمين             يعني                        يعني

زندگي                                 پاک من عشق                               ليلي و

قمار                                                                                    مجنون

در                              عشق يعني ...           شدن

ساختن                                                                               عشق

دل                                                                                   يعني

كلبه                                                                        وامق و

يعني                                                                   عذرا

عشق                                                           شدن

من                                                عشق

فرداي                                يعني

كودك                        مسجد

يعني             الاقصي

عشق  من


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 21:18 | |







 

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 21:1 | |







 یک مترسک خریده ام

 

عطر همیشگی ات را به تنش زده ام

 

در گوشه اتاقم ایستاده

 

درست مثل توست ، فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 20:58 | |







باران زیباست 

و از آن زیباتر حس بارانی زیر باران باید رفت 

با چشمان خیس از انتظار زیر باران رفتن پر شدن از بوسه های بارانی 

و حس خوب مرطوب شدن

زیر شوق نگاه های اسمان 

دستها... در انتظار لحظه رسیدن است 

وچشمها برای دیدن لحظه های ناب ارزوها پر میزند

لبها پر از شوق...ونفسها برای یکی شدن 

ویکی بودن... برایم بگو

بگو که همه ی بودن های اسمان برای لحظه ایست که

در اغوش زمین ارام میگیرد

وهمه بودن های من برای ان است که 

اه...اه نمی دانم... کدام کوچه، کوچه اخر است 

کدام کوچه حس بارانی دارد... و پلاک در خانه تنهایی تو چند است

باید رفت ..اما چگونه... ... باران میبارد 

وچه غریبانه بدرقه میکند بوسه هایش قدمهای تنهایی مرا


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 20:56 | |







 دفتر عشـــق كه بسته شـد

ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواين التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 20:52 | |







 خوش آمدی به قلب من

بمان که لایقش تویی

دریا شد این دلم بمان

که تنها قایقش تویی

سوار موج می شوم

از این کران به آن کران

به هر کران که میرسم

همیشه ساحلش تویی

فرشته نجات من

بگیر دست خسته ام

که بی تو هر یه ثانیه

هزار بار شکسته ام

بمان و آشنا بکن

دل منا به عاشقی

بمان که این دل مرا

تنها فقط تو لایقی

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 20:48 | |







 ای کسانی که م‍أمور دفن من هستید هنگام دفن نمودنم

 

مرا در تابوتی از رنگ سیاه بگذارید

 

تا همه بدانند روزگارم سیاه بود

 

دستم را باز بگذارید تا همه بدانند چیزی جز عشق با خودم نبردم

 

چشم هایم را باز بگذارید تا همه بدانند

 

چشم به راه کسی بودم که حاضر به دیدنم نبود

 

و در اخر دفنم تکه یخی به شکل قلب بگذارید

 

تا به جای معشوقم برایم گریه کند

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 20:46 | |







 می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند

ستایش کردم ، گفتند خرافات است

عاشق شدم ، گفتند دروغ است

گریستم ، گفتند بهانه است

خندیدم ، گفتند دیوانه است

دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 17:16 | |







 همچو شمع می سوزم و در التهابم چون خزان         نــــاله ی آه و فـغانم بین ز ســــودای زمان

کی  به  درمان  دلم  آیی  شبــی  ای  مه  جبین    خـــرمن عشقـــم ببین در آتـش و سـوز دمان

هر  شبم  بهر  تمنـای  وصالـت  چون  گذشت        اشک چشمانم ببین در شوق وصلت شد روان

شعله های آتشت می گیرد از من شور و حال       سـوز  فریـادم  ببین  پیچیده  در گـوش جـهان  من به بـوی زلـف تو می سـوزم و در حیـرتم         بوی پیراهن کجا می گیرد از من سوز و جان

بزم آتـش می بـرد از دامـنم هر لحظـه هـوش       خرقـه ام آتـش گرفـت از شـعله های بی زبـان

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 17:12 | |







 می دونی چرا آدم وقتی بزرگ می شه به جای مداد با خودکار می نویسه؟

برای این که یاد بگیره هر اشتباهی پاک نمی شه.


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 17:3 | |







از خدا خواستن عزت است، اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حكمت است.

از خلق خدا خواستن خفت است، اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است.

پس هر چه مي خواهي از خدا بخواه و در نظر داشته باش كه براي او غير ممكن

وجود ندارد و تمام غير ممكن ها فقط براي شماست.


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 17:0 | |







 

 


در دنيا فقط 3 نفر هستند كه بدون هيچ چشم داشت و منتي و فقط به خاطر خودت

خواسته هايت را بر طرف ميكنند، پدر و مادرت و نفر سومي كه خودت پيدايش ميكني،

مواظب باش كه از دستش ندهي و بدان كه تو هم براي او نفر سوم خواهي بود.

 

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 16:57 | |







 

دو چيز را از هم جدا كن:

عشق و هوس

چون اولي مقدس است و دومي شيطانی

اولي تو را به پاكي مي برد و دومي به پليدي.

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 16:51 | |







 

داستان زیبای عاشقانه

زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند.
زن گفت: هر چه فکر می کنم شما را نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفا” بیاید تو و چیزی بخورید.
آنها پرسیدند: آیا همسرت در خانه است؟
زن گفت: نه .
آنها گفتند: پس ما نمی توانیم بیاییم.
غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است.
مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن.
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد.
اما آنها گفتند: ما نمی توانیم باهمدیگر وارد خانه بشویم.
زن پرسید: چرا؟
یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می کرد، گفت: اسم این ثروت است و سپس به پیرمرد دیگر رو کرد و گفت: این یکی موفقیت و اسم من هم عشق. برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند.
زن رفت و آنچه اتفاق افتاده بود را تعریف کرد. شوهر خوشحال شد. گفت: چه خوب! این یه موقعیت عالیست. ثروت را دعوت می کنیم. بگذار بیاید و خانه را لبریز کند!
زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزیزم! چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟
دختر خانواده که از آن سوی خانه به حرفهای آنها گوش می داد، نزدیک آمد و پیشنهاد داد: بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند؟
شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم پس برو بیرون و عشق را دعوت کن.
زن بیرون رفت و به پیرمردها گفت: آن که نامش عشق است ، بیاید و مهمان ما شود. در حالی که عشق قدم زنان به سوی خانه می رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند. زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم، شما چرا می آیید؟
این بار پیرمردها با هم پاسخ دادند: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید، دو تای دیگر بیرون می ماندند، اما شما عشق را دعوت کردید، هر کجا او برود، ما هم با او می رویم.
هر کجا عشق باشد، ثروت و موفقیت هم هست

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 16:44 | |







 

باعشق زندگی کردن

یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود .وقتی مرد همه می گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فرا گیر نرسیده بود. استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود مرد وارد شد و آنجا ماند چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطرس قدیس را گرفت این کار شما تروریسم خالص است پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت:آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار و زندگی ما را به هم زده از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد در چشم هایشان نگاه می کند
به درد و دلشان می رسدحالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می کنن هم را در آغوش می کشند و می بوسند دوزخ جای این کارها نیست لطفا این مرد را پس بگیرید وقتی رامش قصه اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت 
با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی... خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 16:20 | |







   شعر های عاشقانه

 

 

 

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:49 | |







 

 

مادر تنها کسی است که میتوان  دوستت دارم هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:37 | |







 پدر و پسر داشتن صحبت میکردن 

پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو 
پسر میگه : من 
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو 
پسر میگه : بازم من شیرم 
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو 
پسر میگه : بابا تو شیری 

پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو 
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا 
به سلامتی هرچی پدره 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 1:1 | |







 

 به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن

 ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 23:58 | |







 سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس

 

سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شودمادرم 

 

 

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 23:29 | |







 آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن 

وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن 

وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن 


به سلامتی همه مادرای دنیا


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 23:23 | |







 سلامتیه اون پسری که 

۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت

۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت


۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه 


باباش گفت چرا 
گریه میکنی 


گفت : آخه اونوقتا دستت نمیلرزید 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 23:19 | |







 

 تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم

 

تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین

 


تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم

 


تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون

 


تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود

 


تو۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم

 


تو ۴۰ سالگی :
” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم 

 

 

 

 
تو هفتاد سالگی: :
” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن” 

 

 


بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم 




از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست
  

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 14:53 | |







 

 وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده 


وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده




وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه 

 


. .

و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری . . .


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 14:49 | |







 چقدر دوست داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند

و چقدر دوست داشتم نگاه خیس مرا درک کنند
چقدر دلم می خواست یک نفر به من بگوید

 چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 14:43 | |







منتظر کسی باش که اگه حتی در ساده ترین لباس بودی

حاضر باشه تورو به همه دنیا نشون بده و بگه که

این دنیای منه



[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 14:35 | |







 این خط این نشان

 

دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد

برای نگاه کردنم

برای بوسیدنم

برای خندیدنم

برای تمام لحظه هایی که آمدی و شعر من شدی.روزی که نیستم

دلت برای همه ی اینها تنگ خواهد شد

حالا ببین

 

 

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 14:29 | |







 با چشمهایت عالمی را خواب کردی

کاری که هر شب می کند مهتاب کردی

قطعاً شهادت برتر از دنیاست وقتی

یک شب پلنگی را چنین بیتاب کردی

از من بگیر این زندگی را راحتم کن

حالا که راحت عالمی را خواب کردی

در استوایت سوختن حتمی است وقتی

یخهای قطبی را تماماً آب کردی

گیرم به آرامش رسیدی بعد مرگم

یک روز اگر عکس مرا هم قاب کردی

یک لحظه در من خیره شو “امید” دلها

کاری که هر شب با همان مرداب کردی

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 14:22 | |







 هرجــا که می بینم نوشته است 

خواستن توانستن است

آتش می گیرم

یعنی او نخواست که نشد

 

 

 


[+] نوشته شده توسط محمد زارع در 14:13 | |



صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 16 صفحه بعد